پارت پنجاه و چهارم :



- سلام، خسته نباشید! آیه جان مامانت کجاست؟ من رو صدا کرد اینجا اما خودش نیست.

نگاهم رو آروم از مرد چهل، چهل و پنج ساله‌ی روبه‌روم گرفتم و به آیه‌ی کپ کرده سوق دادم که متعجب سر تکون داد و با لبخند هولی گفت: دایی؟ دایی جون خیلی خوش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.