پارت چهل و هفتم :



ترسیده فقط نگاهم کرد که با یه ببخشید از جام بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا به مامانش کمک کنم‌.

تو طول وقتی که مهمون‌ها اینجا بودن حتی یک کلمه هم با معراج حرف نزدم اما تو هر موقعیتی که پیدا می‌کردم با مشت و لگد و نیشگون به جونش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.