پارت پنجاه و دوم :



منتظر به لب‌هاش چشم دوختم که آب دهنش رو سخت قورت داد و لب زد: بی‌خیال، تو از خودت بگو! 

با اینکه حسابی کنجکاو شده بودم اما به روی خودم نیاوردم و درحالی که بلند می‌شدم تا سیب زمینی‌ها رو از روی گاز بردارم گفتم: می‌فهممت آیه جون؛ در ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.