پارت چهل و پنجم :



با خنده به رفتنش خیره شده بودم که معراج سرش و روی شونه‌ام گذاشت و  زمزمه کرد: نیاز کی میریم خونه خودمون؟ من خدایی دیگه خسته شدم.

سرم رو به سرش تکیه دادم و درحالی که موهاش رو نوازش می‌کردم لب زدم: معراج سر جمع یک هفته است عقد کردیم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.