فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت دوازده
زمان ارسال : ۱۲۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نینای صورت امین را میان دستها گرفت و لب زد:
- آروم باش امین... خواب میدیدی!
امین نفسی از سر آسودگی بیرون داد و پلک فشرد. دهانش چون کویری خشکیده بود و آب دهانش را به زحمت قورت داد. نینای دست دراز کرد و از روی پاتختی پارچ و لیوان را برداشت. کمی آب برای امین ریخت و او که حالا روی تخت نشسته بود، یک نفس تمام آب را سر کشید. سیراب از آن عطش زیاد، با پشت دست روی لبهایش کشید و خیسی آن را گرفت؛
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
JB
00اوه قضیه داره جالب میشه امین شب تو خواب اسم مهگلو میگه صبح میگه هیچکس نیست. فرداش میخواد بره تهران. از قضا به زنش میگن مهگل خانوم تو تهران نگرانه دیگه چییی؟
۳ سال پیشMari
۲۰ ساله 10چخبره یبچاره نینای،مهگل چی میخاد این وسط
۴ سال پیشM
10یعنی امکان داره مهگل زن امین باشه؟!!!! طفلی نینای ، چه حالی میشه اگه مهگل زن امین باشه😥
۴ سال پیشS...
10😦مهگل کیهههه😭 خاک تو سرت امین معلوم بود یه ریگی به کفشت هست😑 گیج شدم اصن
۴ سال پیش
دریا
00نخیر اصلا فکر نمی کنم مهگل زن دیگه امین باشه. وگرنه چرا نیاورد تو عمارتش؟؟؟ ارباب که همینجوریشم به حرف هیچکس نی راحت یه زن رعیتو گرفته این قضیه یه ارتباط***داره🤓