پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۱۰۵۰ روز پیش

ستاره زبان روی لب کشید و کمی خودش را جمع و جور کرد. لبخند محوی روی لب نشاند و با تته پته گفت:

- اوم... خب... دیروز اصلا یه جوری بود که... که خود به خود یخمون باز شد. اصلا همه چی یادمون رفته بود، فقط فکر نجات جونمون بودیم! الانم پیش تو دارم میگم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید