فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نهم
زمان ارسال : ۱۲۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
امین فکش را منقبض کرد و رنگش از فرط عصبانیت سرخ شده بود که ندیمهای صدایش را بالا برد:
- ارباب... آقای دکتر و خانومشون تشریف آوردن.
نفسش را بیرون داد و سر جنباند:
- راهنماییشون کن داخل.
دستی به یقهی پیراهن سفیدش کشید و در حالی که سعی داشت آرامشش را حفظ کند سمت مهمانخانه رفت. طولی نکشید که کاوه و همسرش وارد شدند. روی مبلهای سبز رنگ نشستند و ندیمه در سینی کوچک نقرهای لیوان
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
دریا
00انگار اون همه سرتقی نینای پیش امین گم میشه میره کلا
۳ سال پیشزهرا
۱۶ ساله 10ینی ممکنه که امید به نینای علاقه داشته باشه🤨😬🤷🏻 ♀️
۴ سال پیشMd
10حتما امید برای نینای یا امین نقشه هایی داره که از شنیدن صدای خنده هاشون اینقد ناراحت میشه
۴ سال پیشMari
۲۰ ساله 10چیشده یعنی ارباب رو رو اشتباه گرفته یا واقعا ماموری چیزی هس?😳😳
۴ سال پیش
من
00چه بده که کلا خاندان ارباب تو یک عمارت زندگی می کنند اونوقت هی ارباب و نینای باهم خلوت میکند و این امید فضول اوناست و چشمش به نینای أه