پارت چهل و یکم :

یه آن به خودم اومدم. به لباس خودم نگاه کردم بعد به لباس کارن. چشم‌هام گرد شد. کارن با کت و شلوار، من با لباس مهمونی می‌خوایم ورزش کنیم؟! ای خاک بر سرمون که اینقدر ضایع‌ایم! چرا نادری احمق چیزی نگفت، اه!

با حرص گفتم:

- کارن یه نگاه به لباس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.