فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتم
زمان ارسال : ۱۲۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
امین سیراب از لذت عشق دخترک، تن خستهاش را روی تخت رها کرده و گرماگرم خواب بود. صدای گریهای خفه و فرو خورده پلکهایش را از هم باز کرد. نینای جنینوار در خودش جمع شده بود و آهسته گریه میکرد. با اخم ملایمی دست جلو برد و موهای پریشان دخترک را کنار زد.
- نینای... چی شده؟ حالت بده؟
نینای گونههایش رنگ گرفت، آهسته سر جنباند و لب زد:
- آره، خوب نیستم... درد دارم.
امین آشفته از جا بر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
من
10همین مونده اون وسط عاشق پسر ارباب بشه بله دیگه وقتی جناب ارباب بازور زن به این جوونی میگیره باید نگران اینجا هاشم باشه
۳ سال پیشآیناز
20عالللیییی بود عزیزم خسته نباشی
۳ سال پیشH
00سهند چه رفتار ناپسندی با نینای داشت .. ولی امکانش هست که نینای یا سهند عاشق همدیگه بِشَن؟😁
۳ سال پیشزهرا
۱۶ ساله 10ن امکان نداره چون نینای نامادری سهند محسوب میشه.
۳ سال پیشMari
۲۰ ساله 10خسته نباشی نویسنده عزیز خیلی خوب داری پیش میبری رمان رو😍😍
۳ سال پیشبهاره
10عالی بود ولی اگه امین یه مقدار جوون تر بود بهتر بود
۳ سال پیش
دریا
10یعنی واقعا اشرافی های روستاهای اون زمان با کت و دامن کوتاه راه می رفتند! 😯