فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ششم
زمان ارسال : ۱۲۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
امین از جا برخاست؛ طبق عادت همیشگی، گوشهی سبیلش را میان دو انگشت شست و سبابه پیچاند و با اخم لب زد:
- فرار کرده؟!
- بله ارباب، با خیاط رفتم اندازهی لباسش رو بگیریم که براش لباس بدوزه، اما مادرش گریه سر داد که نینای فرار کرده!
امین پوزخند کجی زد و نگاهش را از گلی بردا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
یسنا
00تا حالا که خوب بود
۱ سال پیشدریا
00نزنتش امین بعد ازدواج 😬 دستش که تا حالا بالا رفته☹️
۳ سال پیشمن
00وای همون شب اول!!! 🤦 ♀️🙈 بیچاره نینای
۳ سال پیشM
20چقد نادر خودخواهه که فقط برای فخر فروشی بین همسالاش که حالا فامیل ارباب شده خوشحاله و چقدر تلخ که اگه امین طوریش بشه نینای باید با امید ازدواج کنه
۳ سال پیشزهرا
۱۶ ساله 20امین که تا الان با نینای خوب بوده بنظرم بعد اینم همینطوریه منم با نظر دوست عزیز موافقم لطفا عکس امین هم بزارین🙏💞
۳ سال پیشبهاره
20واقعا عالی بود بی صبرانه منتظر ادامش هستم ولی عکسی از امین نزاشتین واینکه امیدوارم با امید ازدواج نکنه
۳ سال پیشMari
۲۰ ساله 20دلم واسش نینای سوخت چ لحظه سختی رو تحمل کرد ولی هنوز با ارباب اشنا نیست برای همین حس میکنه ازش متنفره
۳ سال پیش
عالی
00عالیه