پارت سی و چهارم :



با خمیازه‌ی کوتاهی از در مسجد بیرون اومدم و منتظر به سمیرا نگاه کردم که خیلی زود صحبتش رو با کبری خانم قطع کرد و همون‌طور که دست ساره رو هم می‌کشید طرف من اومد.

لبخندی به جفتشون زدم و خواستم خداحافظی کنم که بازوم رو گرفت و گفت: وا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.