پارت چهل

زمان ارسال : ۱۴۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

وقتی گفت "تمومه" از خدا خواسته سریع به سمت درب خروجی رفتم.


قبل از آنکه از در خارج شوم، با حرفی که آرامش زد، خستگی در تنم ماند: یادت نره فردا می ریم خارج شهر، باشگاه اسب سواری. نیم ساعت زودتر بیدارم کن.


به زور چشمی گفتم و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.