شومینه به قلم نرگس نعمت زاده
پارت چهل
زمان ارسال : ۱۴۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
وقتی گفت "تمومه" از خدا خواسته سریع به سمت درب خروجی رفتم.
قبل از آنکه از در خارج شوم، با حرفی که آرامش زد، خستگی در تنم ماند: یادت نره فردا می ریم خارج شهر، باشگاه اسب سواری. نیم ساعت زودتر بیدارم کن.
به زور چشمی گفتم و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00یادش بخیربیش۷۷۰۰لایک عالی بودوقتی که رمان انلاین کم بودن