اولین مرگ به قلم مبینا حاج سعید
پارت سی
زمان ارسال : ۱۲۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
روپوش رو از دست رایان گرفتم و به صورتم بستم. کارن هم روپوشش رو به صورتش بست. به سمت دیوار بلند عمارت راه افتادیم. شاخههای درختهای باغ بیرون زده بودن و دیوار بلندش هم مانع میشد تا داخلش رو کامل ببینیم.
پوفی کشیدم و پچ- پچ مانند گفتم:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نسترن
10قلبش فقط به خاطر ترس تند نزد بلکه به خاطر***و تماس کارن هم باهاش بود هعی کیانا جونم عاشق شد رفت