فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارم
زمان ارسال : ۱۲۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
نور آفتاب پلکهای غرق در خواب نینای را از هم باز کرد و با تابش مستقیم خورشید به چشمهایش، صورتش را جمع کرد و دستش را بالا گرفت. غلتی زد و کش و قوسی به تنش داد. نگاهش به جای خالی کوکب افتاد و از جا بلند شد. پنجه میان موهایش فرو برد و همانطور که انگشتهایش رقصکنان از لا به لای خر
من
00اوففف چه شود تازه داستان شروع شد