پارت بیست و یکم :



ناچار از پشت میز بیرون اومد و به سمتم راهی شد که دستی به علامت ادب برای داداشش تکون دادم و زود‌تر از اون‌ها حرکت کردم.

مهرسا و نیازم خیلی زود به خودشون تکونی دادن و دنبالم راه افتادن که به همون زودی به میز باباینا رسیدیم و همون ات ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.