فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت دوم
زمان ارسال : ۱۲۸۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
***
ساعتی از ظهر گذشته بود که نینای قدمزنان و خسته از باغ به خانه برگشت. وارد حیاط شد، نارگل و پونه مشغول بازی و دویدن بودند. شاهصنم کنار چاه ایستاده بود و دلو را بالا میکشید، بی آنکه سلام کند یا حرفی بزند اخمآلود سمت مطبخ رفت.
رو به مادرش که مشغول جوشاندن شیر روی اجاق بود سلام کرد، کوکب نیم نگاهی انداخت و لب زد:
- سلام مادر، خدا قوت. زود اومدی! ننه سلما چیزی نگفت؟
نینا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مهماز
00عالی