فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم
زمان ارسال : ۱۲۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 12 دقیقه
مقدمه:
اسیر شدهام من به چشمان سیاهت
به برق آن نگاه آشنای پر تمنایت
قلبم میان سینه میکوبد
وقتی میبینم آن رخسار زیبایت
سکوتی سهمگین در فضای عمارت حاکم بود، صدای عوعوی سگها و زوزهی شغالها به گوش میرسید. نور مهتاب از پنجرهی اتاق به داخل سرک کشیده و انگشتهای ظریفش را نوازشگونه روی صورت غرق در خواب نینای میکشید. صدای شلیک گلولهای سکوت شب را در هم شکست و دخترک
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
hany
00عالی بود
۵ روز پیشفاطی
00عالی
۲ هفته پیشنرگس
00عالی بود
۴ هفته پیشتدی
00بد نیست
۴ هفته پیشدختر تابستون
00عالی
۸ ماه پیشعالی
00خوب بود
۹ ماه پیشفرح
00بینظیره
۹ ماه پیشحسین
00خیلی رمان خوبیه
۱۰ ماه پیشsami
۱۴ ساله 00پارت هاش کوتاه
۱۰ ماه پیشعلیرضا
00عالیه
۱۰ ماه پیشسما
00خوب
۱۱ ماه پیشفاطی
00عالی بود
۱۲ ماه پیششیدا
00عالی
۱ سال پیشNegin
00عالی
۱ سال پیش
جوان
00فعلا خوبه