فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم
زمان ارسال : ۱۰۴۹ روز پیش
مقدمه:
اسیر شدهام من به چشمان سیاهت
به برق آن نگاه آشنای پر تمنایت
قلبم میان سینه میکوبد
وقتی میبینم آن رخسار زیبایت
سکوتی سهمگین در فضای عمارت حاکم بود، صدای عوعوی سگها و زوزهی شغالها به گوش میرسید. نور مهتاب از پنجرهی اتاق به داخل سرک کشیده و انگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
عالی
00خوب بود
۲ ماه پیشفرح
00بینظیره
۲ ماه پیشحسین
00خیلی رمان خوبیه
۲ ماه پیشsami
۱۴ ساله 00پارت هاش کوتاه
۲ ماه پیشعلیرضا
00عالیه
۲ ماه پیشسما
00خوب
۳ ماه پیشفاطی
00عالی بود
۴ ماه پیششیدا
00عالی
۵ ماه پیشNegin
00عالی
۶ ماه پیشالسا
00عالی
۶ ماه پیشلاالرل
00رللز
۷ ماه پیشفاطمه
00خوبه
۷ ماه پیشهانیه
00خوب
۸ ماه پیشالل
00عالی
۸ ماه پیش
دختر تابستون
00عالی