فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم :
مقدمه:
اسیر شدهام من به چشمان سیاهت
به برق آن نگاه آشنای پر تمنایت
قلبم میان سینه میکوبد
وقتی میبینم آن رخسار زیبایت
سکوتی سهمگین در فضای عمارت حاکم بود، صدای عوعوی سگها و زوزهی شغالها به گوش میرسید. نور مهتاب از پنجرهی اتاق به داخل سرک کشیده و انگ
مطالعهی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Rahs
00عالیییی
۴ هفته پیشجوان
00فعلا خوبه
۱ ماه پیشhany
00عالی بود
۱ ماه پیشفاطی
00عالی
۲ ماه پیشنرگس
00عالی بود
۲ ماه پیشتدی
00بد نیست
۲ ماه پیشدختر تابستون
00عالی
۹ ماه پیشعالی
00خوب بود
۱۰ ماه پیشفرح
00بینظیره
۱۰ ماه پیشحسین
00خیلی رمان خوبیه
۱۱ ماه پیشsami
۱۴ ساله 00پارت هاش کوتاه
۱۱ ماه پیشعلیرضا
00عالیه
۱۱ ماه پیشسما
00خوب
۱۲ ماه پیشفاطی
00عالی بود
۱ سال پیش
مریم
00عالی