فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم :
مقدمه:
اسیر شدهام من به چشمان سیاهت
به برق آن نگاه آشنای پر تمنایت
قلبم میان سینه میکوبد
وقتی میبینم آن رخسار زیبایت
سکوتی سهمگین در فضای عمارت حاکم بود، صدای عوعوی سگها و زوزهی شغالها به گوش میرسید. نور مهتاب از پنجرهی اتاق به داخل سرک کشیده و انگ
مطالعهی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم
00عالی
۱ ماه پیشRahs
00عالیییی
۱ ماه پیشجوان
00فعلا خوبه
۲ ماه پیشhany
00عالی بود
۲ ماه پیشفاطی
00عالی
۲ ماه پیشنرگس
00عالی بود
۲ ماه پیشتدی
00بد نیست
۲ ماه پیشدختر تابستون
00عالی
۹ ماه پیشعالی
00خوب بود
۱۱ ماه پیشفرح
00بینظیره
۱۱ ماه پیشحسین
00خیلی رمان خوبیه
۱۱ ماه پیشsami
۱۴ ساله 00پارت هاش کوتاه
۱۱ ماه پیشعلیرضا
00عالیه
۱۱ ماه پیشسما
00خوب
۱ سال پیش
گل
00خوب