فرار از سنت - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یکم :
مقدمه:
اسیر شدهام من به چشمان سیاهت
به برق آن نگاه آشنای پر تمنایت
قلبم میان سینه میکوبد
وقتی میبینم آن رخسار زیبایت
سکوتی سهمگین در فضای عمارت حاکم بود، صدای عوعوی سگها و زوزهی شغالها به گوش میرسید. نور مهتاب از پنجرهی اتاق به داخل سرک کشیده و انگ
مطالعهی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
P
00خوبه
۳ هفته پیشگل
00خوب
۴ هفته پیشمریم
00عالی
۲ ماه پیشRahs
00عالیییی
۲ ماه پیشجوان
00فعلا خوبه
۲ ماه پیشhany
00عالی بود
۲ ماه پیشفاطی
00عالی
۳ ماه پیشنرگس
00عالی بود
۳ ماه پیشتدی
00بد نیست
۳ ماه پیشدختر تابستون
00عالی
۱۰ ماه پیشعالی
00خوب بود
۱۲ ماه پیشفرح
00بینظیره
۱۲ ماه پیشحسین
00خیلی رمان خوبیه
۱۲ ماه پیشsami
00پارت هاش کوتاه
۱۲ ماه پیش
فاطمه
00کتاب عالی است