اولین مرگ به قلم مبینا حاج سعید
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۱۲۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
سرم رو تکون دادم و پیچیدم توی همون جاده اما با دیدن رو به رو، با بهت نگاهی به کارن انداختم. اینجا چرا اینجوریه؟! یه جادهی خاکی و مستقیم رو به رومون بود. فضا کاملا تاریک بود و داشتیم از همون یه ذره روشنایی هم دور میشدیم. درختها توی هم پیچیده بودن و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آیناز
013ممنون خوب بود ولی عکس شخصیت کیانارو عوض کن نویسنده 🙂🙂🙂