پارت سیزده :

خیلی کم سرم رو طرفش خم کردم و مثل خودش زمزمه وار گفتم: نه به ارواح خاک پدرم؛ من نیاز رو فراموش کردم!

قیافه‌اش رو چندش وار جمع کرد و با حرص لب زد: از اون نیش تا بناگوش در رفته‌ات معلوم بود؛ لازم نیست بگی!

بی‌حرف و مظلوم فقط نگاهش کردم که ر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.