پارت نوزده :

متعجب از حرفش سرم رو آروم خم کردم و از گوشه‌ی کتفم بهش خیره شدم که چادرم رو رها کرد و گفت: من بهت یه کار آبرومندانه میدم، با دستمزد بالا؛ فقط ازت می‌خوام از کاره قبلی‌ات استفاء بدی!

پوزخند کم‌رنگی نثارش کردم و خیره به جوب وسط کوچه گفتم: بعد از ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.