اولین مرگ به قلم مبینا حاج سعید
پارت شانزده
زمان ارسال : ۱۲۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
پشت فرمون نشسته بودم و رو به روی عمارتی که سیاوش آدرس داده بود، نگه داشته بودم. چون عشق ماشین و رانندگی بودم، اکثرا من پشت فرمون بودم. یه دستم رو فرمون بود و یه دستم رو دنده. برای ماموریت نمیشد چادر بپوشم ولی غیر از ماموریتها همیشه چادر داشتم.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نسترن
00آجی زینب تازه فهمیدی😜؟😑 نویسنده تو نظرات پارت های قبل گفت😐