طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۲۴۲ روز پیش
نسیم جلوی آینه ایستاد و مقنعهاش را روی سر مرتب کرد، کولهاش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
- مامان... کاری نداری؟ من دیگه میرم!
زهراخانم نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
- کجا دخترم؟ هنوز که دو ساعت مونده تا ساعت کاریت!
- میخوام برم پیش پریدخت، خیلی وقته ندیدمش. دلم تنگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Sahar
۱۶ ساله 81نمی دونم چرا ولی اصلا دلم برا پری نمیسوزه شاید بخاطر اینکه اینقد عوضی🤷🏼 ♀️
۳ سال پیشرز
101بنظرم به هرکی بدی بکنی بدتر از اون سرت میاد حالا چ میخواد تو رمان باشه چه واقعیت /: پریدخت هم چوب کاراشو خورد):
۳ سال پیشژیان
151به نظرم پریدخت جزای کاراشو داد حقش بود ولی پریدختم قربانی زندگیش شد همه بهش بد کردن اونم به همه بدی جورائی عقده کمبوداشوداشت نویسنده خیلی رمانتون نزدیک به واقعیت زندگیه همینم رمانتون و بیشتر جذاب کرده
۳ سال پیشزهرا
۱۷ ساله 70اولش که***گفت پری ایدز داره دلم براش سوخت ولی اصلا لیاقت دلسوزی نداره نا رفیق 😒
۳ سال پیشSedna
121اصلا دلم نسوخت واسه پری!! پری الهی ور بپری!! اصلااا هم دلم نمی خواست مهدخت راهش بده به خونش، ولی خب ذات مهدخت خوبه. اصلا نمی دونم رو چه اساسی بر میگرده میگه من بدم؟؟ نه تو خوبی با این کارایی که میکنی!
۳ سال پیشدنیا
۱۳ ساله 111عالی بود ولی نمیدونم چرا من دلم برای پریدخت نسوخت به نظرم حقش بود🤔🤔🤔🤷🏼🤷🏼🤷🏼 فقط نباید نسیم این چیزا رو به پریدخت میگفت شاید پریدخت بره به سپهر بگه این یزدانیم اخر به مطهره خانم گفت دوسش داره
۳ سال پیشژلوفن
۱۶ ساله 51الان قشنگ به این ضرب المثل که حالا (درست یادم نیست)همون که آدم های بد چه تو این دنیا چه اون دنیا جزای کارهاشون رو میبینن میرسم ، این آقای یزدانی هم از اول مطهره هست. امیدوارم نسیم هم عاقبت بخیر بشه
۳ سال پیشصبا
80پس چرا به مهدخت در مورد بیماریش چیزی نگفت...؟
۳ سال پیش
*دلارام*
100من دلم برای نسیم میسوزه انشاالله یه چیزی بسه از سپهر جدا بشه مهدختم ی راهی جلوش گذاشته بشه ک محرم بودن دائمش با کیوانو از بین ببره پری هم حقشه چوب خدا صدا نداره نباید انقدر بدجنس میبود