پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۴۱ روز پیش

خانه غرق در سکوت و تاریکی بود و اتاق سپهر با نور کمی از آباژور روشن بود؛ با نفس‌هایی تند و قلبی پر تپش، کنار نسیم غلتید و دستش روی بازوی برهنه‌ی دخترک بود. با لبخند محوی از سر لذت گفت:
- خیلی بدجنسی که الان دست و بالم رو بستی تا شب عروسی! 
نسیم با شیطنت تای ابرویش را بالا پر
1393
277,988 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Sahar

    ۱۶ ساله 120

    آخ کاش جدا بشن🙃🙃🙃

    ۳ سال پیش
  • دنیا

    ۱۳ ساله 170

    عالی بود ممنون نگار جون اخی بیچاره نسیم خیلی گناه داره دلم براش سوخت ولی یجورایم باید خوشحال باشم چون سپهر لیاقت نسیم رو نداشت کاش همه یه داداش مثل نوید داشتیم منکه خودم نه داداش دارم نه خواهر

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید