طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۱۲۴۱ روز پیش
خانه غرق در سکوت و تاریکی بود و اتاق سپهر با نور کمی از آباژور روشن بود؛ با نفسهایی تند و قلبی پر تپش، کنار نسیم غلتید و دستش روی بازوی برهنهی دخترک بود. با لبخند محوی از سر لذت گفت:
- خیلی بدجنسی که الان دست و بالم رو بستی تا شب عروسی!
نسیم با شیطنت تای ابرویش را بالا پر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Sahar
۱۶ ساله 120آخ کاش جدا بشن🙃🙃🙃