پارت پنجاه و پنجم :



نگاهم به تاته بود که جلوتر از همه قدم بر‌می‌داشت و بقیه پی‌اش می‌رفتند. تصویر چشم‌های نمناک سیروان زنده شده بود و روی مغزم جولان می‌داد و پشت سرش همه‌ی آتش مزاجی‌هایم ردیف شدند تا کامم را تلخ کنند. دلم می‌خواست یک گوشه پشت به دنیا می‌نشستم و یک دل سیر گریه می‌کردم، یک جایی که خودم تنها آدم روی زمینش باشم. تابش نور خورشیدی که مستقیم به چشم‌هایم می‌خورد و گریه‌ی نوزاد نرمی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.