گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۱۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
یک دستش به بازوی من بود و با دست دیگر گوشهی چارهکهام را گرفت. قطرهی اشکی از قاب مشکی چشمانش سُر خورد و روی شقیقهاش جا خوش کرد.
- کناچهکیم، میدونم الان وقتش نیست، ولی خواستم یه بار دیگه قبل رفتن حرف کُرم رو بزنم. میدونی که چقدر براش عزیزی؟!
حرف تکراری ههراله خانم آشوب درونم را بیشتر کرد. میان آشفتگی مغزم دنبال جوابی بودم که آن دم رفتن، کمتر برنجد.
- مَتی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.