گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و سوم :
سیروان خاموش و سر به زیر زانوهایش را بغل گرفته بود. هر از گاهی سرش را بالا میگرفت و نگاهش را به روبرو سُر میداد. میخواستم آخرین تصویر از عشق را میان خاطراتم داشته باشم. پسر زیبا و بگ زادهای که از اقبال بدش چنگک عشقش در زمین سنگلاخی دختر آراس گیر افتاده بود و حالا درست زمانی که میخواستم ناف کینه و کدورت را ببرم، باران بلا نازل شده و میانمان فاصله میانداخت. در حد نفس
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فرزانه
۳۱ ساله 00سلام سمیه جان سال نو مبارک ممنون از رمان خوبت فقط کاش پارت ها طولانی بود