پارت پنجاه و یکم :



قبل از این‌که بتوانم چشم بگیرم از طبیعتی که جانم را زنده می‌کرد از جایی که ایستاده بودم، نگاهم با سیروان  که رو به عقب برگشته بود، تلاقی کرد. لب‌هایش از هم فاصله گرفته بود و از همان فاصله نگرانی‌اش را می‌توانستم ببینم‌. بر‌خلاف همه‌ی روزهایی که نگاهم گریزان بود، این‌بار حتی بعد از سر چرخاندنش چشم‌هایم روی قدم‌هایش بی‌حرکت ماند. تا سورتفا راهی نمانده بود، جایی که بر سر د

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.