گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و یکم :
قبل از اینکه بتوانم چشم بگیرم از طبیعتی که جانم را زنده میکرد از جایی که ایستاده بودم، نگاهم با سیروان که رو به عقب برگشته بود، تلاقی کرد. لبهایش از هم فاصله گرفته بود و از همان فاصله نگرانیاش را میتوانستم ببینم. برخلاف همهی روزهایی که نگاهم گریزان بود، اینبار حتی بعد از سر چرخاندنش چشمهایم روی قدمهایش بیحرکت ماند. تا سورتفا راهی نمانده بود، جایی که بر سر د
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.