گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۲۰۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
مردها جلو میرفتند و زنها با قامتهای خم شده زیر کولهبار سرنوشت، همراهیشان میکردند. با هر قدمی که از خانه فاصله میگرفتم، سرم به عقب میچرخید و جانی که از جسمم رفته رفته جدا میشد را میدیدم. پایین سراشیبی امامزاده، ئهدا ایستاد و کولهاش را زمین گذاشت. میخواست از گردنبندی که سالها آن را نذر این و آن کرده بود بگذرد. دستش را کنار سهرهپوشش برد و گردنبند را بیرون آ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.