آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و یازده
زمان ارسال : ۲۴۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
بهار با حسرت نگاهی گذرا به ماگ انداخت و سوی عمارت قدم برداشت.
وارد آشپزخانه شد تا مابقی وسایل را ببرد.برای سفر پیش رو حسابی هیجان زده بود!هر چند نمیدانست برادرش و امیرسام قرار است در این سفر چطور با یکدیگر کنار بیایند.همان اول صبح سر آنکه با ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آزاده دریکوندی
00امیرسام: کار من نبوده. بردیا عکس پاکت پلنگ سیاه را نشان می دهد.... : جدی می فرمایید؟؟ پس ما اینا رو از کجا دراوردیم؟؟