بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۱۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
-زنگ میزنم به طاها میگم کلیدساز ورداره بیاد.
-وای شیدا اون سرکاره. تا برسه طول میکشه.
در حال پایین رفتن از پلهها پایش دوباره تیر کشید. اما بلند گفت:
- بابا مصیبت زنگ میزنم به ماماناینا. شاید کلید تو خونه باشه میرم میارم. تو خفه شو اون بچه وحشت نکنه بیشتر. یکی میخواد تو رو ساکت کنه.
زهرا سعی کرد به خودش مسلط باشد و حرف گوش کند. صدای گریهاش ر
نسترن
00برا منم همچین اتفاقی افتاده دخترم پشت در موندولی زنگ زدم آتش نشانی درو اومد باز کرد