پارت هشتاد

زمان ارسال : ۱۵۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

فصل۷




چنان بلند خندید که صدایش توی راه‌پله‌ها هم پیچید. پشتش صدای زهرا را شنید:
-چته سرخوش؟ یواش‌تر. بچه‌ام خوبه‌.
فهمید زهرا توی پاگرد ایستاده و کله‌اش را پایین داده است. از وقتی هوا گرم شده بود در وردی و پنجره را باز می‌گذاشت تا کمتر کولر را روشن کند. اینطور که معلوم بود شهیاد جنسش هم به امیرطاها رفته و سرمایی بود. از روی مبل بلند شد و در را باز کرد. نسیمی خ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    بچه ی بیچاره.برای منم همچین اتفاقی افتاده ولی زنگ زدم آتش نشانی اومد درو باز کرد

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.