بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و نهم
زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش
-دلمم برات شکست. ندیدی؟
-دیدم که زخمشو خوردم و برگشتم امیرقلبم.
دو نفر در دو زمان حساس امیر صدایش میزدند. شیدانه وقتی میخواست بگوید بیشتر از او عاشقش است و مادرش وقتی دلش خیلی میگرفت. بیآنکه دستش سمت گل دراز شود، پرسید:
-پشیمون نشدی؟
-مگه تو بشی.
-من چرا؟
-چون جز تو کسی منو تحمل نمیکنه. همینم باعث شد دور همهی آدما خط بکشم و دنبال تو بیفتم.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.