بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۱۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
-دلمم برات شکست. ندیدی؟
-دیدم که زخمشو خوردم و برگشتم امیرقلبم.
دو نفر در دو زمان حساس امیر صدایش میزدند. شیدانه وقتی میخواست بگوید بیشتر از او عاشقش است و مادرش وقتی دلش خیلی میگرفت. بیآنکه دستش سمت گل دراز شود، پرسید:
-پشیمون نشدی؟
-مگه تو بشی.
-من چرا؟
-چون جز تو کسی منو تحمل نمیکنه. همینم باعث شد دور همهی آدما خط بکشم و دنبال تو بیفتم.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نسترن
00سپاس💜