بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
می دانست زمان می برد تا امیرطاها برگردد. به قول خاله فاطمه باید زهرمار چهارم و پنجم را هم توی ریههایش خالی میکرد تا آرام بگیرد.
گوشیاش را درآورد و شمارهی رادمهر را گرفت. کمی طول کشید تا جوابش را داد. معلوم بود هنوز خانهشان شلوغ است:
-بفرمائید!
بدون هیچ کلام اضافهای گفت:
-همون وقتی که گفتی الو، فهمیدم پدر و مادر بیچارهات پای چه خزرهای کود ری