پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۷ روز پیش





می دانست زمان می برد تا امیرطاها برگردد. به قول خاله فاطمه باید زهرمار چهارم و پنجم را هم توی ریه‌هایش خالی می‌کرد تا آرام بگیرد‌.
گوشی‌اش را درآورد و شماره‌ی رادمهر را گرفت. کمی طول کشید تا جوابش را داد‌. معلوم بود هنوز خانه‌شان شلوغ است:
-بفرمائید!
بدون هیچ کلام اضافه‌ای گفت:
-همون وقتی که گفتی الو، فهمیدم پدر و مادر بیچاره‌ات پای چه خزره‌ای کود ری

92
23,164 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
122 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید