بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۱۰۷ روز پیش
می دانست زمان می برد تا امیرطاها برگردد. به قول خاله فاطمه باید زهرمار چهارم و پنجم را هم توی ریههایش خالی میکرد تا آرام بگیرد.
گوشیاش را درآورد و شمارهی رادمهر را گرفت. کمی طول کشید تا جوابش را داد. معلوم بود هنوز خانهشان شلوغ است:
-بفرمائید!
بدون هیچ کلام اضافهای گفت:
-همون وقتی که گفتی الو، فهمیدم پدر و مادر بیچارهات پای چه خزرهای کود ری
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.