پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۱۷۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه






سال آخر دبیرستان، همون وقتایی که مدام بهم می‌گفتی حواست پرت شده از من، سر و گوشت داره می‌جُنبه، حق داشتی! درست متوجه شده بودی.
دست امیرطاها را فشاری داد و افزود:
-با اینکه می‌دونستم هیچکس برای من تو نمی‌شه، اما مدتی افسار پاره کردم.
نفسی گرفت و به یاد ۶ سال پیش، پلکش را به‌هم فشرد:
-علی‌رضا با در باغ سبز نشون دادنش، حواس‌مو ازت پرت کرده بود. رفت و آ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.