پارت هفتاد و چهارم

زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش




سرش را بالا کشید و به امیرطاها نگاه کرد:
-قیاس بودن با تو، بدون قشنگیای زندگی و موندن کنار علی‌رضا با داشتن تموم لذائذ مغزمو قشنگ تو مشت گرفته بود. با مهارت یه پرده‌ی خوش‌نما روی سِن کشیده بود طاها. اما من پشتش‌و نمی‌دیدم. باید می‌فهمیدم وقتی تو رو حرص‌ می‌دم و علی‌رضا می‌خندید، چکاره‌اس. اما اون اینقدر مخملی رفتار می‌کرد که هیچوقت به مغزم خطور نمی‌کرد چی تو سرشه.

92
23,131 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
122 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید