بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۱۱۷ روز پیش
دستش را از پشت صندلی دور شانهی شیدانه انداخت. نگاهشان روی یکدیگر زاویهدار شد:
-دل منو فقط تو میبری.
چانهی امیرطاها را کَند:
-از بچهگی چتر شدی سرم گول خوردم دیگه.
-گولت زدم ناکس؟
ابروهایش را تیز بالا انداخت:
-گولمو خوردی.
خندید، اما فرصت نکرد چیزی بگوید. رها رسید با خدمتکاری که یک سینی برخلاف سینیهای بزرگ دیگر دستش بود.
آنرا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.