بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۱۵ روز پیش
سال آخر دبیرستان، همون وقتایی که مدام بهم میگفتی حواست پرت شده از من، سر و گوشت داره میجُنبه، حق داشتی! درست متوجه شده بودی.
دست امیرطاها را فشاری داد و افزود:
-با اینکه میدونستم هیچکس برای من تو نمیشه، اما مدتی افسار پاره کردم.
نفسی گرفت و به یاد ۶ سال پیش، پلکش را بههم فشرد:
-علیرضا با در باغ سبز نشون دادنش، حواسمو ازت پرت کرده بود. رفت و آ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.