بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۱۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
دستش را از پشت صندلی دور شانهی شیدانه انداخت. نگاهشان روی یکدیگر زاویهدار شد:
-دل منو فقط تو میبری.
چانهی امیرطاها را کَند:
-از بچهگی چتر شدی سرم گول خوردم دیگه.
-گولت زدم ناکس؟
ابروهایش را تیز بالا انداخت:
-گولمو خوردی.
خندید، اما فرصت نکرد چیزی بگوید. رها رسید با خدمتکاری که یک سینی برخلاف سینیهای بزرگ دیگر دستش بود.
آنرا