بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۱۲۴ روز پیش
از جوابهای شسته رفتهی شیدانه و صورت اخمگرفتهاش خوشش آمد:
-حتما من بلد نیستم.
-تو خوشبینی! زیاد رو میدی به مردم.
دندانهایش را بهم سایید. دوست داشت گردن سفید شیدانه را زیر لب بگیرد و توی دهان بچرخاند:
-شُل بودم عروس ننهام نمیشدی.
فهمید بیشتر از کیف کردن دارد حرص میخورد. معلوم بود همچنان رادمهر توی نخش است و از دستش کفریست:
-حالا رگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.