بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش
-الان اینجا چیکار دارم پس؟
نوبت او بود زُل شود توی نگاه شیدانه:
-به کسی غیر از من فکرم میکردی خودمو میکشتم شیدا. چه برسه بخوای بری باهاش.
حالات جدی امیرطاها وقتی عشقش آنطور توی چشمهای میجوشید سمتش، حالش را خوب میکرد. انگشت میانیاش را پشت انگشت شستش گذاشت و سر شانهی امیرطاها زد:
-حالا بعدا تصمیمم عوض شد واسهات مرگ موش میخرم زجر نکشی.
پنج
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.