بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۱۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
در حال چفت کردن گوشوارهی بلندش، از اتاق بیرون آمد. امیرطاها را مقابل آینه دید. همچنان داشت موهایش را سمت بالا برس میکشید. جلو رفت و برس را از دستش گرفت. سمتش که برگشت زُل شد توی نگاهش. سرش را توی صورت شیدانه برد و تکان داد. نگاه آرامش را مقابل چشمان وحشی او:
-چیه؟ چرا عین اسبی که نعلشو کشیدن زُل زدی به من؟
-میخوای یه کف دست کتیرا بدم بمال رو سرت، موهات مث چوب سیخ شه او
نسترن
00جذاب