بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۲۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
فصل۶
از بین ماشینها لایی میکشید و چهارراهها را پشت سر میگذاشت. خوبی موتورسواری فرار از شلوغی و بوقبوق مکرر بود. چراغقرمزها که افسارش را میکشید، شیدانه زیر گوشش میچسبید و مانند وکیل، متن بلند بالای ذهنش را توی ذهنش مرور میکرد. او هم فقط "چشم" میگفت و کله تکان میداد. دست آخر هم مشت شیدانه را به جان میخرید. چون می دانست الکی سر تکان میدهد و دست آخر رضایت می
نسترن
00زوج باحالین💜