پارت بیست و ششم :

با چشمای گرد شده دستم روی گوشم بود و احساس می‌کردم انقدر شوک شدم که حتی نمیتونم پلک بزنم
- دخترم؟... خوبی؟

با همون چشای گرد شده بدون اینکه حرفی بزنم سریع به سمت در واحد خودمون دویدم و بازش کردم و رفتم تو
- چیشد دادی؟ کاسه کو؟

به مامان که وسط هال ایستاده بود نگاه کردم و آب دهنمو قورت دادم
- ها؟...نه چیز شد... گفت خودش میاره کاسه خالی رو. فرهود کو؟

جلو اومد و

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    00

    اوه اوه فرهود هم باهوشه ها.فرشته کاش با داداشت حرف میزدی مثل آدم برات بد میشه دختر خوب.😬😬

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    بیچاره فرشته توی چه مخمصه ای گیر افتاده ،نه راه پس داره نه راه پیش ،ممنون نویسنده جان

    ۱۰ ماه پیش
  • نیلوفر ابی

    00

    وای وای منم مثل فرشته استرس دارم دارم خودم بجاش نیازارم منکه همون لحظه سکته میکنم ممنون واقعا عالی هستید خسته نباشید

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    راستش خودمم استرس گرفتم 😬

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.