طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت ده :
اتومبیل روی سنگریزههایی که از جلوی درب ورودی تا در عمارت جاده ساخته بود، با صدای ریز و یک نواخت تالاختالاخ رفت و نرسیده به آن ایستاد.
یک نفس عمیق و یک نگاه فرهاد را لازم داشتم تا درونم دوباره نشکند. فرهاد نگاهش را دریغ نکرد. با هما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم
00عالی بود بیصبرانه منتظر ادامش ❤️