پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۱۲۵۱ روز پیش

خورشید دامن طلایی آخرین پرتوهایش را از روی زمین برمیچید و غروب نزدیک بود؛ هوا کمی خنک شده و بوی پاییز به مشام می‌رسید. سپهر پشت فرمان ماشین نشسته و منتظر نسیم بود؛ لحظه‌ای بعد، در باز شد و دخترک با مانتوی کاربنی و شال سفید از خانه بیرون آمد و روی مانتو بافت نازک، ساده و سفید رن
1393
277,910 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهرناز

    ۱۷ ساله 50

    عاقا مگه به اسمه؟؟؟ هر کی فرقی با بقطه داره همرو با یه چوب نمیزنن که خواهر من همه جا و همه***هم خوب داره هم بد

    ۳ سال پیش
  • ساتین

    50

    منک میگم نسیم اخر با محسن ازدواج میکنه

    ۳ سال پیش
  • الناز

    16

    اه چرا اینایی که اسمشون سپهره اینطوری رفتار میکنن منم چنتا سپهر اطرافم هست دقیقا شبیه اینن😐

    ۳ سال پیش
  • ثمین

    40

    نخیر کی گفته دوست عزیز انتقاد میخوای از رمان بکنی همه چیو باهم قاطی نکن اتفاقا سپهرا خیلی دل پاکن عاشق یکیم میشن واقعا خوشبحالش میشه چون خیلی دل پاکن

    ۳ سال پیش
  • صبا

    40

    حیف نسیم محسن زودتربیار تورمان نویسنده عزیز

    ۳ سال پیش
  • ژلوفن

    ۱۶ ساله 80

    نگارجون نسیم دیگه خیلی عذاب کشیده این آدم هایی که به خاطر پوشش افراد نظر میدن و به خاطر پوشیده بودن لباس میگن امل حتی ارزش فکر کردنم ندارن درست مثل سپهر اصلا لیاقت نسیم رو نداره

    ۳ سال پیش
  • لیلی

    ۱۷ ساله 90

    امل خودتی پسر هوس باز بدبخت حیف نسیم

    ۳ سال پیش
  • .....درحال مرگ

    80

    از این سپهر بدم میاد اشغال ،کثافت، هیز دختر باز خدا کنه از هم جداشن سپهر لیاقتش نسیم نیس لیاقتش همونای هستش که با یه عالمه مرد بودن و هستن

    ۳ سال پیش
  • ثمین

    80

    سپهر خیلی بیشور و کثیف هیف اسم داداشم ک رو توعه

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید