طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۲۵۱ روز پیش
خورشید دامن طلایی آخرین پرتوهایش را از روی زمین برمیچید و غروب نزدیک بود؛ هوا کمی خنک شده و بوی پاییز به مشام میرسید. سپهر پشت فرمان ماشین نشسته و منتظر نسیم بود؛ لحظهای بعد، در باز شد و دخترک با مانتوی کاربنی و شال سفید از خانه بیرون آمد و روی مانتو بافت نازک، ساده و سفید رن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ساتین
50منک میگم نسیم اخر با محسن ازدواج میکنه
۳ سال پیشالناز
16اه چرا اینایی که اسمشون سپهره اینطوری رفتار میکنن منم چنتا سپهر اطرافم هست دقیقا شبیه اینن😐
۳ سال پیشثمین
40نخیر کی گفته دوست عزیز انتقاد میخوای از رمان بکنی همه چیو باهم قاطی نکن اتفاقا سپهرا خیلی دل پاکن عاشق یکیم میشن واقعا خوشبحالش میشه چون خیلی دل پاکن
۳ سال پیشصبا
40حیف نسیم محسن زودتربیار تورمان نویسنده عزیز
۳ سال پیشژلوفن
۱۶ ساله 80نگارجون نسیم دیگه خیلی عذاب کشیده این آدم هایی که به خاطر پوشش افراد نظر میدن و به خاطر پوشیده بودن لباس میگن امل حتی ارزش فکر کردنم ندارن درست مثل سپهر اصلا لیاقت نسیم رو نداره
۳ سال پیشلیلی
۱۷ ساله 90امل خودتی پسر هوس باز بدبخت حیف نسیم
۳ سال پیش.....درحال مرگ
80از این سپهر بدم میاد اشغال ،کثافت، هیز دختر باز خدا کنه از هم جداشن سپهر لیاقتش نسیم نیس لیاقتش همونای هستش که با یه عالمه مرد بودن و هستن
۳ سال پیشثمین
80سپهر خیلی بیشور و کثیف هیف اسم داداشم ک رو توعه
۳ سال پیش
مهرناز
۱۷ ساله 50عاقا مگه به اسمه؟؟؟ هر کی فرقی با بقطه داره همرو با یه چوب نمیزنن که خواهر من همه جا و همه***هم خوب داره هم بد